نامه شماره ?
پرويز محبوب من …
بالاخره همان طور که حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدي و حتي عقد با آن شرايطي که مامانم براي کمک به تو پيشنهاد کرده بود مخالفت کرد و در جواب همه ي اين ها فقط گفت که تو مي تواني هر وقت خدمت وظيفه ات تمام شد و وضع ماليت را در ظرف اين مدت مرتب کردي به نزد او مراجعه کني و او حاضر است به عهد خود وفا کند اين براي من خيلي ناگوار است و حتي از نوشتن اين مطالب هم در خود احساس يک نو ناراحتي مي کنم .
پرويز … فکر اين که خوشبختي را مي خواهند با يک آينه و شمعدان و يک انگشتر که هيچ گاه در زندگي به درد من نخواهد خورد و من جبورم فقط به منظور زينت و تجمل از آنها استفاده کنم معاوضه کنند خيلي رنجم مي دهد .
من هرگز نمي توانم قبول کنم که ممکن است به وسيله ي يک آينه و شمعدان گران قيمت بر خوشبختي و سعادت يا قدر و قيمت دختري افزود.
با تو مخالفت مي کنند چون تو نمي تواني مطابق عقيده ي پوچ و رسم مهمل قديمي عمل کني و ناچار مجبور هستي مدتي سرگردان بماني .
معني اين مخالفت مي داني چيست ؟ … يعني اگر تو اندکي بيشتر به طرز فکر و روحيات من آشنايي داشته باشي مي تواني درک کني که اين معني براي من چه قدر تلخ و چه قدر رنج آور است و همين مخالفت کوچک چه قدر مرا نسبت به دنيا و مردمان آن بدبين ساخته …
پرويز مهربانم … حتما به ياد داري که منظور من از اين خواستگاري چه بود يک شب به تو گفتم که نمي گذارند با تو معاشرت کنم چون نمي دانند که تو از اين معاشرت چه منظوري داري و اين جريانات بعدي همه و همه روي آن صحبت آن شب من به وجود آمد و من از تو خواستم به پيش پدرم بروي تا من بتوانم آزادانه تو را دوست داشته باشم ولي نمي دانستم که تو با مخالفت او رو به رو مي شوي .
البته اين گناه من است که صبر نکردم تا وضعيت تو مرتب شود . ولي پرويز آيا من مي توانستم تو را نبينم . و صداي تو را نشنوم … ؟
براي کسي که دوست مي دارد و با تمام قلب هم دوست مي دارد بزرگترين مصيبت ها اين است که او را از ديدن محبوبش منع کنند .
من مي دانم که تو هرگز خودت را براي ازدواج مهيا نکرده بودي و مي دانم که تو را در مقابل پيشنهاد غير منتظره اي قرار دادند ولي پرويز من … حالا جز صبر کردن چاره نداريم .
اما حالا موضوع صورت تازه اي به خود گرفته . يعني همان طور که منظور اوليه ما بود پدرم قول داده که هر وقت وضع توخوب و مقتضي شد به منظور و پيشنهاد تو جواب موافق دهد .
و اين همان است که ما مي خواستيم و حالا تو مي تواني با خيال راحت کار کني و وسايل زندگي آتيه ات را فراهم سازي .
ولي موضوعي که همچنان لاينحل باقي مانده اين است که باز هم من نمي توانم تو را ببينم با تو آزادانه معاشرت کنم …
پرويز محبوبم … من صبر مي کنم … به اميد آينده اي که خوشبختي و سعادت ما را در بر دارد درست است که من رنج مي برم ولي در ازاي اين رنج بردن يک عمر در کنار تو خوشبخت زندگي خواهم کرد .
مامانم فقط به من اجازه داده است که براي تو نامه بنويسم شايد تصادفا هم تو را در جايي ملاقات کنم … ولي مي دانم که هرگز نخواهم توانست آن طور که آرزو دارم با تو صحبت کنم و از گفته هاي تو لذت ببرم .
تو هم به نامه هاي من پاسخ بده . خواندن نامه هاي تو براي من بزرگ ترين شادماني ها خواهد بود . شايد باور نکني اگر بگويم يک نامه اي را که از تو دارم روزي چند بار مي خوانم و همين نامه ي کوچک ساعتي موجب شادماني خاطر من مي شود .
پرويز… من به آينده اميدوارم . تو هم فقط به خاطر اين آينده اي که من و تو را در کنار هم خوشبخت مي کند کوشش نما هر دو صبر مي کنيم اين بهترين وسيله اي است که مي تواند سعادت ما را در آينده تأمين کند .
سعي کن به نامه ي من مفصل تر و شيرين تر جواب بدهي من حالا به اين اميد دلخوشم که اگر نمي توانم تو را ببينم مي توانم نامه هاي تو را دريافت دارم .
تو براي من نامه بنويس شايد اين نامه ها اندکي از بار رنج و غم من بکاهد اين بهترين وسيله اي است که ما مي توانيم به واسطه ي آن مکنونات قلبي مان را آشکار سازيم .
با من قدري صميمي تر باش اگر تو در نامه هايت با من به راستي و از ته قلب صحبت کني هزار بار بيشتر دوستت خواهم داشت .
پرويز محبوبم … اصلا فراموش کن که چنين موضوعي اتفاق افتاده فکر کن که هنوز پيش پدرم نيامده اي درست مثل همان اول … هر دو صبر مي کنيم تو کار مي کني من هم درس مي خوانم اصلا وقتي خدمت وظيفه ات هم تمام شد باز هم به پيش پدرم بيا … هر وقت توانستي به عقايد پوچ اين ها جواب بدهي آن وقت بيا … اين بهتر است دو سال چيزي نيست زود مي گذرد ولي سعادتي که در پايان دو سال انتظار ما را مي کشد خيلي بزرگ و خيلي شيرين است . هر دو به خاطر هدف مشترکي صبر مي کنيم .
در اين مدت من براي تو نامه مي نويسم و تو هم جواب مي دهي و بدين ترتيب مي توانيم باز هم با يکديگر مهربان و صميمي باشيم .
پرويز محبوبم … ديگر چيزي براي نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا مي خواهم .
خداحافظ