ازدواج
خيلي نگران بحث ازدواج بودم چرا که اولا دلم نمي خواست در اين سرور کم بذارم و مي خواستم تمام رسم و رسومات آن را رعايت کنم و از طرفي پول کافي براي انجام اين کار نداشتم. حسابي کلافه بودم همانطور که در مراسم خواستگاري اشاره کردم درست پس از عقد شرعي براي من چند تا کار پيدا شد که مهمترين آنها کار در تعاوني دادگستري بود. ماهي دو هزار تومان حقوق در نظر گرفته بودند و حدود هشت ساعت در روز کار مي کردم. مراسم ازدواج در تير ماه برگزار شد لذا حدود چهار ماه کار به علاوه يک ماه عيدي باعث شد که از اين محل حدود ده هزار تومان پس از انداز کنم. پولي رو هم که از محل انجام بقيه کارها به دست مي آوردم تا زمان مراسم ازدواج خرج دوران نامزدي و هدايا و از اين قبيل کارها مي شد.
زمان انجام مراسم خريد رسيده بود و بنده فقط ده هزار تومان پول داشتم. به علاوه بايد باشگاه رزرو مي کردم و شيريني و ميوه رو نيز تهيه مي نمودم. در کنار آنها، بحث عکاس و فيلمبردار که البته اون زمان اصلا رسم نبود هم برام خيلي مهم بود. خاله همسرم هم دستور داده بودند روز قبل بايد مراسم عقد کنان باشد و سفره عقد هم بايد توسط داماد چيده شود.
همه اينها وقتي بخواهد جزء بهترين ها باشد که خواست اصلي من هم همين بود نياز به پول زيادي داشت و دست من خالي بود. به علاوه اصلا علاقه اي به دراز کردن دست نياز به سوي ديگران نداشتم. خوب اينم از اون زمان هايي بود که مي تونستم يک کمي با خدام حال کنم و باز همون شيطنت هاي سابق، که در مجلس عروسي بگم آقايان و خانم ها چون پول نداشتم مثلا کيک نخريدم و الي آخر... .
يه عمه دارم که فرزند نداره و نسبتا هم پولداره. خيلي دوستش دارم اونم من رو خيلي دوست داره. دو هفته مونده بود به جمع بندي مراسم، عمه ام از شهرستان اومد و زمانيکه مي آمد حتما در خانه پدر من مستقر مي شد. يک روز من رو صدا کرد و گفت خرج خريد عقد تو با من. گفتم عمه جان راضي به اذيت نيستم. گفت تو چه کار داري. من مي خوام اينکار و براي دلم انجام بدم. منم از خدا خواسته قبول کردم.
دو هزار تومان براي پيش پرداخت اجاره باشگاه دادم و پنج هزار تومان لوازم براي خاله ي خانم خريدم که سفره عقد رو آماده کنند. سه هزار تومان پول پيش براي شيريني و ميوه و بستني دادم. يعني شدم آس و پاس، روز خريد رسيد. من و عمه خانم و همشيره ي بزرگم و خاله خانم و خانم و زن دائي خانم رفتيم براي خريد. اول قرآن و بعدم آينه و شمعدان. براي قرآن چون از دوست پدرم خريد کرديم پولي پرداخت نکرديم و آينه و شمعدان رو از دوست خاله همسرم خريديم. لذا با اين مبالغ خريد رو انجام داديم و نوبت لباس عروس شد. خاله خانم و خانم گشتي زدند و يک لباس انتخاب کردند و براي پرو به اتاق مخصوص رفتند. از سر کنجکاوي با عمه خانم رفتيم سراغ فروشنده که آقا لباس انتخابي قيمتش چنده؟ گفت: هفت هزار تومان. پشتم لرزيد يا علي مدد طفلي عمه خانم. خاله خانم اومدن بيرون که آقا لباس اندازه نيست. سايز بزرگتر داري از اون مدل؟ و فروشنده گفت خير. گشتي دوباره و انتخابي مجدد به عمل اومد و لباس به اتاق پرو برده شد. فروشنده در حاليکه ما هنوز کنارش ايستاده بوديم لبخندي زد و گفت: اگر اين لباس را انتخاب کنند خيلي خيلي خوش شانسي. عمه خانم پرسيد چرا؟ گفت: آخه قيمت اين لباس فقط هشتصد تومانه. از اتاق پرو صدا بلند شد که لباس پسنديده شد و عمه خانم بلافاصله هشتصد تومان رو داد که بقيه متوجه نشوند. من همچنان مبهوت عنايت حضرت دوست بودم.